برو حرم امام دخیل ببند ! / رسول بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

  

برو حرم امام دخیل ببند ! 

هیچگاه به نامه های حراست توجهی نداشتم،رئیس آموزش وپرورش منطقه هم بارهاازمن خواسته بود،که برا ی پاره ای مذاکرات به دفترش بروم،اما هرگزنرفتم،تااینکه دریکی ازروزهای خنک بهاری درزیریکی ازدرختان محوطه ی اداره تکیه داده بودم،رئیس اداره ازبیرون واردمحوطه شد،بادیدن من بالبخنده به طرفم آمد،به رسم احترام ازجابرخاستم،دست دادیم،خوش وبشی کردیم،دست مراگرفت وبه طرف دفترش کشید،باهم وارد دفتر شدیم،بسیارتلاش کرد،که جو دوستانه ای رابه مجلس دونفره ی ما بدهد،اینطور ی من هم بدم نمی آمد،کلی بگوبخند راه انداختیم،دستور چای داد،چای داغی هم خوردیم،او هم دل پری داشت از وضعیت اسفبار بودجه ی آموزش و پرورش ،کیفیت آموزش،حقوق معلمان،دانش آموز سالاری حاکم بر مدارس و...

من تاآن ساعت  به این اندازه بااوگرم نگرفته بودم،نمی دانستم،تااین اندازه اوضاع آموزش و پرورش هم خیط است،بخشی دیگر ازمشکلات آموزش و پرورش برایم روشن شد.

داشت تلاش می کرد،به خیال خودش مرامتقاعدکند،تادست ازاعتراض بردارم،من هم توی دلم می خندیدم،گرچه گفته های او مرابیشتر به اعتراض تشویق می کرد.

درآخرین دقایق دیدارما،سخنان شگفت انگیزی به زبان آورد،درمخیله ی من هرگز نمی گنجید،که رئیس فرهنگ یک شهرستان چنین توهماتی داشته باشد.

او چنین گفت:

- فلانی بااین اوصاف می دانم ،که مشکلات زندگی کمرشکن است،می دانم ،چه اندازه برای سرپرست خانواده سخت است ،غروب دست خالی به خانه برود،و فرزندانش رادرآغوش بگیرد.امامن برای تو یه فکری دارم،اگر قبول کنی بسیارامیداوارم مشکلات اقتصادی ات حل شود.

 درحین ادای این سخنان به چهره ی نورانی او خیره شده بودم،با خودم می اندیشیدم،فلانی این برای تو افکار خوبی دارد،این همه کینه را از دلت پاک کن،مشکل از خود تو است،اینها آنقدرها هم بد نیستند،تو از کاه کوه می سازی ،لابد  می خواهد ،پستی چیزی به تو بدهد،امایادت باشه اگرپست گرفتی،نمک گیر نشوی و معلمان را فراموش کنی،و دست از اعتراض برداری!؟

کلی پیشاپیش روح عدالت خواهی خودم را صیقل دادم،داشتم ،به یه دست کت و شلوار که مناسب پشت میز نشستن باشد،فکر می کردم.

همه ی این افکاردریک ثانیه از مغز م گذشت،اوهمچنان داشت توصیف می کرد،وباآب وتاب می گفت:

- این را که عرض می کنم تجربه ای بوده است که من درطول سالها زندگی بدست آورده ام،این جزو باورهای من است.

من: خوب حالا این راه حل چیه؟

(تن صدایش را پایین آورد،سرش را به طرف من خم کرد،باچرخش چشمهایش،اطراف راپاییدکه مبادانامحرمی صدایش رابشنود،وزودتر برود حرم اما دخیل ببندد،من هم به شدت کنجکاوشده بودم،سرم راجلو بردم،گوشهایم رابه طرف او برگردانده بودم،از شدت توجه دهانم بازمانده بود.)

رئیس فرهنگ : ببین بداقی جان،بروحرم امادخیل ببند،بلکه خداگره ازروزی ات بازکند.

سرم را آرام به عقب کشیدم،سکوت توهم زایی اندیشه و مغز مرادربرگرفت ،آه سردوحسرت آمیز ی که درریه هایم انباشته بودم خالی شد،گویی این مرد،که نه،این تن لش،خبرمرگ عزیزانم رادرگوش من نجوا کرد.باردیگرنفسم بندآمد،چشمهایم ازتعجب داشت ازحدقه درمی آمد،ناامیدی وتنفر وخشونت،سرتا پای وجودم رادربرگرفت،سرتاپای پیکرش را،میزودفترودستکش را،اختیاراتی که به این تن لش داده بودند،درمغزم پیچید،بوی چرک،خرافات این آدم نما،مرا ازآدم بودنم پشیمان کرد.

به خودم آمدم،لبخندزهرآگین وفریبنده ای برسیمای خودکشیدم،اما سودی نداشت،او فهمیدکه من چه حسی به او پیداکرده ام.

آرام آرام ازجابرخاستم،او نیزبا ریتم برخاستن من ازجایش برخاست،در حالیکه من داشتم اتاق پرازتوهم وخرافاتش راترک می کردم ،اونیزفرصت را غنیمت می شمرد ،آخرین سخنانش رابرای همیشه درگوش من نجوا می کرد، ازچای دومی که روی میزبود،همچنان بخاربرمی خاست،همان سان که ازقلب من دودحسرت بلند بود .

او همچنان می گفت:باور کن،باور کن ،من در زندگی معجزه ی اما م را تجربه کرده ام،به خداراست میگم،به روح امام  دروغ  نمی گم...!!!!

سالهاازاین داستان گذشت،دربند 350 زندان اوین بودم،رئیس بندماعوض شد،رئیس جدیدبند،همنام رئیس اداره ی آموزش پرورش قصه ی مابود،برای کاری پیش رئیس بندجدید رفتم،حس کردم که باآن رئیس اداره بایدنسبتی داشته باشد.

دل به دریا زدم و ازاو پرسیدم فلانی رامی شناسی؟

 گفت: بااجازه ی شماپسرعموی من است.

خوشحال شدم،جوان بسیار روراست وباادبی بود،امادر خرافه پرستی همپای پسرعمویش می دوید.

از او حال پسر عمویش راپرسیدم،او گفت:

متاسفانه پس ازاینکه ازریاست اداره برکنارشد،بیمارشد،الان خانه نشین است.

فهمیدم آقای رئیس ،پس ازبرکنارشدن سکته کرده است،ناخودآگاه به یادنسخه ی "دخیل بستنی" که برای من پیچیده بودافتادم،از رئیس بند مان خواستم،ضمن اینکه سلام گرم مرا به او میرساند ،بگوید،فکری برایش کرده ام،امیدوارم چاره ساز بشود،وشفا پیدا کند،رئیس بندبیشترکنجکاو شد،واز من خواست بگویم که چه فکری برایش دارم.

گفتم:بگوبرود ،حرم حضرت امام دخیل ببنددبلکه شفاپیدا کند.

ازپوزخندی که رئیس بندزد فهمیدم  که عاقل تر ازآنست که این چیزها راباورکند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

شنبه 23 بهمن 1395برچسب:, :: 17:43 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 62
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 191
بازدید کل : 5703
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1